تو چه دانی که من از وفا چه نمودم به جای تو


تو چه دانی که من از وفا چه نمودم به جای تو

تو چه دانی که من از وفا چه نمودم به جای تو


تو چه دانی که من از وفا چه نمودم به جای تو

تو چه دانی که من از وفا چه نمودم به جای تو


تو چه دانی که من از وفا چه نمودم به جای تو

تو چه دانی که من از وفا چه نمودم به جای تو


علم الله که جان من چه کشید از جفای تو

علم الله که جان من چه کشید از جفای تو
علم الله که جان من چه کشید از جفای تو
علم الله که جان من چه کشید از جفای تو
علم الله که جان من چه کشید از جفای تو
علم الله که جان من چه کشید از جفای تو
علم الله که جان من چه کشید از جفای تو
گذری کن به کوی من، نظری کن به سوی من
گذری کن به کوی من، نظری کن به سوی من
گذری کن به کوی من، نظری کن به سوی من
گذری کن به کوی من، نظری کن به سوی من
گذری کن به کوی من، نظری کن به سوی من
گذری کن به کوی من، نظری کن به سوی من
گذری کن به کوی من، نظری کن به سوی من
بنگر تا به روی من چه رسید از برای تو
بنگر تا به روی من چه رسید از برای تو
بنگر تا به روی من چه رسید از برای تو
بنگر تا به روی من چه رسید از برای تو
بنگر تا به روی من چه رسید از برای تو
بنگر تا به روی من چه رسید از برای تو
بنگر تا به روی من چه رسید از برای تو
ز غمت گرچه خسته ام، کمر مهر بسته ام
ز غمت گرچه خسته ام، کمر مهر بسته ام
ز غمت گرچه خسته ام، کمر مهر بسته ام
ز غمت گرچه خسته ام، کمر مهر بسته ام
ز غمت گرچه خسته ام، کمر مهر بسته ام
ز غمت گرچه خسته ام، کمر مهر بسته ام
ز غمت گرچه خسته ام، کمر مهر بسته ام
دل از آن بر گسسته ام که گذارم وفای تو
دل از آن بر گسسته ام که گذارم وفای تو
دل از آن بر گسسته ام که گذارم وفای تو
دل از آن بر گسسته ام که گذارم وفای تو
دل از آن بر گسسته ام که گذارم وفای تو
دل از آن بر گسسته ام که گذارم وفای تو
دل از آن بر گسسته ام که گذارم وفای تو
دلت از مهر گشته شد غمم از حد گذشته شد
دلت از مهر گشته شد غمم از حد گذشته شد
دلت از مهر گشته شد غمم از حد گذشته شد
دلت از مهر گشته شد غمم از حد گذشته شد
دلت از مهر گشته شد غمم از حد گذشته شد
دلت از مهر گشته شد غمم از حد گذشته شد
دلت از مهر گشته شد غمم از حد گذشته شد
چکنم چون نوشته شد به سرم بر قضای تو
چکنم چون نوشته شد به سرم بر قضای تو
چکنم چون نوشته شد به سرم بر قضای تو
چکنم چون نوشته شد به سرم بر قضای تو
چکنم چون نوشته شد به سرم بر قضای تو
چکنم چون نوشته شد به سرم بر قضای تو
چکنم چون نوشته شد به سرم بر قضای تو
چو جهانی به خاصیت تو و وصل تو عاریت
چو جهانی به خاصیت تو و وصل تو عاریت
چو جهانی به خاصیت تو و وصل تو عاریت
چو جهانی به خاصیت تو و وصل تو عاریت
چو جهانی به خاصیت تو و وصل تو عاریت
چو جهانی به خاصیت تو و وصل تو عاریت
چو جهانی به خاصیت تو و وصل تو عاریت
نزند لاف عافیت دل کس در بلای تو
نزند لاف عافیت دل کس در بلای تو
نزند لاف عافیت دل کس در بلای تو
نزند لاف عافیت دل کس در بلای تو
نزند لاف عافیت دل کس در بلای تو
نزند لاف عافیت دل کس در بلای تو
نزند لاف عافیت دل کس در بلای تو
نیت آن همی کنم که تو را جان فدی کنم
نیت آن همی کنم که تو را جان فدی کنم
نیت آن همی کنم که تو را جان فدی کنم
نیت آن همی کنم که تو را جان فدی کنم
نیت آن همی کنم که تو را جان فدی کنم
نیت آن همی کنم که تو را جان فدی کنم
نیت آن همی کنم که تو را جان فدی کنم
به جهان این ندی کنم که سرم با دو پای تو
به جهان این ندی کنم که سرم با دو پای تو
به جهان این ندی کنم که سرم با دو پای تو
به جهان این ندی کنم که سرم با دو پای تو
به جهان این ندی کنم که سرم با دو پای تو
به جهان این ندی کنم که سرم با دو پای تو
به جهان این ندی کنم که سرم با دو پای تو
همه رنجی به سر برم چو به کوی تو بگذرم
همه رنجی به سر برم چو به کوی تو بگذرم
همه رنجی به سر برم چو به کوی تو بگذرم
همه رنجی به سر برم چو به کوی تو بگذرم
همه رنجی به سر برم چو به کوی تو بگذرم
همه رنجی به سر برم چو به کوی تو بگذرم
همه رنجی به سر برم چو به کوی تو بگذرم
همه خشمی فرو خورم چو ببینم رضای تو
همه خشمی فرو خورم چو ببینم رضای تو
همه خشمی فرو خورم چو ببینم رضای تو
همه خشمی فرو خورم چو ببینم رضای تو
همه خشمی فرو خورم چو ببینم رضای تو
همه خشمی فرو خورم چو ببینم رضای تو
همه خشمی فرو خورم چو ببینم رضای تو
تن اگر زیان کند لب تو کار جان کند
تن اگر زیان کند لب تو کار جان کند
تن اگر زیان کند لب تو کار جان کند
تن اگر زیان کند لب تو کار جان کند
تن اگر زیان کند لب تو کار جان کند
تن اگر زیان کند لب تو کار جان کند
تن اگر زیان کند لب تو کار جان کند
دل خاقانی آن کند که بود حکم و رای تو
دل خاقانی آن کند که بود حکم و رای تو
دل خاقانی آن کند که بود حکم و رای تو
دل خاقانی آن کند که بود حکم و رای تو
دل خاقانی آن کند که بود حکم و رای تو
دل خاقانی آن کند که بود حکم و رای تو
دل خاقانی آن کند که بود حکم و رای تو